عقلانيت در نظر علامة طباطبائي (ره)
رمضان فيروزجايي
علامه طباطبايي دربارة عقل و كاركردهاي متفاوت آن در آثارش به تفـصيل بحـث
كرده، ولي بر عقلانيت به طور مستقل نپرداخته است. در اين مقالـه، بـه اختـصار از
ديدگاه علامه درباب عقل و وجه تمايز انسان با ديگر حيوانات و تفكيك نظريـات
از بديهيات بحث شده است. نگارنده در ادامه با استفاده از مباحث مـذكور ديـدگاه
علامه درباب عقلانيت را بيان كرده است.
***
مقدمه
عقل بخشي از حقيقت انسان و به ديگر سخن، وجهي از وجود او است كـه از طريـق آن هـم
كسب معرفت ميكند و هم عمل ميكند و زندگي انساني خود را پيش ميبرد؛ هستي و جهـاني را
كه در آن ميزيد، خود و امكانات و تواناييها و محدوديتهايش را، اهداف و سـود و زيـانهـا و
راههاي آن را، انسانهاي ديگر و رفتارهاي آنها را و … همه و همه را عقل مـيشناسـد؛ انـسان در
زندگي فردي و جمعي، رفتار خود را در پرتو عقل و خرد سامان ميدهد و براي رسيدن به اهداف
منظور برنامهريزي ميكند. بدينترتيب طبيعي است كه هم از حقايق (يعني احكـام و گـزارههـاي)
عقلاني سخن گفته شود و هم از رفتار عقلاني. عقلاني بودن به مثابة وصفي ارزش داورانه در برابـر
غيرعقلاني بودن قرار داده ميشود و از دو عنوان معقول و نامعقول براي اخذ يا رفض گـزاره هـا و
رفتارها استفاده ميشود. به موازات بسط معارف بشري و رشد فلسفه در طول تاريخ، مفاهيم عقـل
و عقلانيت دچار تغييراتي شدند و به صورتهاي مختلف تعريف شدند. گاهي كه سـخن از عقـل گفته ميشود، منظور عقلِ شهوديِ مدرك كليات است؛ اما گاهي، منظور عقـل اسـتدلال گر اسـت.
عقل استدلال گر نيز گاهي منحصر در عقل استدلال گر حسي و تجربي علمـي اسـت و گـاهی اعم از آن است؛ عقل استدلال گر حسي، به نوبة خود، به انحاي مختلف قابل ملاحظـه اسـت. ايـن اختلافها نشان ميدهند كه از منظرهاي مختلف به عقل نگاه ميشود و هر منظري تلقّي خاصي ازعقلانيت و معيار آن دارد؛ پس مفهوم عقلانيت نيازمند بررسي و پژوهش است. چنـدي اسـت كـه اين مفهوم در مغرب زمين محل نزاع و مناقشه هاي بسياري قرار گرفته است؛ هم در فلـسفه و هـم در جامعه شناسي نظريه هايي دربارة عقلانيت ابراز شده است. مقاله حاضر ميكوشد تا ديدگاه علامةطباطبايي (ره)را در اين زمينه گـزارش و بررسـي كنـد.
پيـشاپيش يـادآوري مـيشود كـه علامـةطباطبايي (ره) دربارة عقلانيت به مثابة موضوع مستقل اظهار نظر نكرده و بحث جداگانه اي تحـت عنوان عقلانيت مطرح نكرده است، اما در لا به لاي بسياري از سخنان و بررسيهاي عالمانة آن متفكر به صورت استطرادي و فرعي، ديدگاهها و آرايي دربارة اين موضوع يافت ميشود كه نگارندة مقالة حاضر كوشيد تا برخي از آنها را در قالب نظرية عقلانيت ايشان گزارش و بازسازي كند.
پـژوهش حاضــر نــشان خواهــد داد كــه نظريــة عقلانيــت علامــة طباطبــايي(ره)نظريــه اي فيلــسوفانه و معرفت شناسانه است نه جامعه شناسانه
در سنت فكري انديشمندان اسلامي انسان به “حيوان ناطق” تعريـف شـده اسـت. “نـاطق”در قالب تعريف منطقي نقش فصل را ايفا ميكند و از اين رو وجه مميـز انـسان از ديگـر حيوانـات است.
بنابر نظرية حكماي اسلامي كه فصل، مايه تماميت نوع است، انسانيت انسان به نـاطق بـودن او است. منظور از “ناطق” آن بخش از حقيقت انسان است كه داراي قدرت تعقّل و تفكّر است كـه از آن به “نفس” هم تعبير ميشود. مفاد شعر مولوي نيز همين حقيقت اسـت كـه ماهيـت انـسان را انديشيدن و انديشه هاي او تشكيل ميدهند كه كار نفس اسـت. اگـر سرشـت و سـاختار وجـودي انسان را فطرت بناميم ميتوان گفت كه بخشي از فطرت انسان انديشيدن و تعقل است و به ديگـر سخن تعقّلْ فطريِ انسان است.
مرحوم علّامه طباطبايي كه از دل سنّت اسلامي برآمده است، از همين انسان شناسـي برخـوردار است و درنظر او حقيقت وجودي انسان كه او را از ديگر موجـودات و حيوانـات ممتـاز كـرده است ؛نفس ناطقة انسان و عقل انديشمند او است.
بنابراين، عقل انسان، بخشي از ساختار وجودي و سرشت انسان يعني بخشي از فطرت او است
و عقلانيت ملازم با هماهنگي با فطرت و بلكه خـود و همـاهنگي بـا فطـرت و حركـت در مـسيرطبيعي آن است:
“لفظ، العقل علي ما عرفت يطلق علي الادراك من حيث ان فيه عقد القلب بالتصديق، علي مـا
جبل االله سبحانه الانسان عليه من ادراك الحق و الباطل في النظريات، والخير و الشر و المنـافع و
المضار في العمليات حيث خلق االله سبحانه خلقة يدرك نفسه…” )
بدين ترتيب در يك جمله ميتوان گفت عقلانيت در نزد علّامه طباطبايي، “هماهنگي با فطرت”است. منظور او از فطرت البته آن بخش از فطرت انسان كه به عقل مربوط ميشـود و از ايـن رو
بخش اصلي و حقيقي فطرت انسان را تشكيل ميدهد مجموعه قواي انساني است كه بدان وسيله انسان خود را و محيط خود را ميشناسد و دربارة مـسايل عملـي، حكـم عملـي صـادر مـيكنـد.
بنابراين، قوة تشخيص حقايق، حواس ظاهري مانند چشم و گـوش و … و حـواس بـاطني ماننـد اراده و حب و بغض و اميد و … همه در دايرة فطرت انسان ميگنجند. اما هماهنگي با فطـرت بـه طور مطلق “عقلانيت” خوانده نميشود، بلكه عقلانيت وابسته به سلامت فطرت است. انـساني كـه ظاهراً بهره مند از عقل است،آنگاه كه يك يا چند تا از غرايـز و اميـال درونـي او طغيـان نمـوده يـا عينك محبت يا خشم يا حرص يا … به چشم عقل خود بسته، گرچه كه هـم انـسان اسـت و هـم عاقل، از حكم به حق ناتوان است و اصلاً هر حكمي كه ميكند، باطل است، ولو اينكه احكام خود را خردمندانه و از سر عقل بداند، ولي عقل خواندن چنين عقلي، استعمال مجازي و مـسامحه آميـز است نه واقعی:بهار /1383شمارة17
68
»و ان سمي عمله ذلك عقلاً بنحو المسامحة، لكنه ليس بعقل حقيقةً لخروج ا لانسان عند ذلك عن
سلامة الفطرة و سنن الصواب)
بدين ترتيب در اثر انحراف فطرت از مجراي طبيعي، دايرة عقل تنـگتـر مـيشـود و چـه بـسا
اموري عقلاني و خردمندانه محسوب شوند، و حال آنكه به معني حقيقي كلمه، خلاف عقل باشند.
مثلاً اگر در ساية حب به دنيا و غفلت زدگي قلمـروي تشخيـصش بـه مـصالح و مفاسـد دنيـوي وخيرات و شرور اين جهاني محدود شود دقيقاً همان عقلانيتي كه علم زدگان و سكولارها در نظـر
دارند ديگر عقل ناميده نميشود. انسان براي اينكه در مسير درست فطرت قـرار گيرد و در نتيجه بدان وسيله انسانيت او حفظ شود، لازم است حق همه قوا و غرايز را به اندازه اش ادا كند و از افراط و تفريط بپرهيزد تا فطرت او سالم بماند و در ساية اين فطرت سالم، عقـل او از انحراف و كژ روي مصون و محفوظ بماند. يعني در ساية تقوا است كه دايرة عقل انـسان گـسترش
مييابد و از تنگ نظري و كوتاه فكري نجات مييابد.
“فالمعارف الحقة و العلوم لا تتم للانسان الّا اذا صلحت اخلاقه و تمّت له الفـضائل الانـسانية
القيمة، هو التقوي”
دنياگرايي و دنيابيني مبتني بر منطق احساس است نه منطق تعقّل. منطق احـساس بـه مـصالح و مفاسد اين زماني و اين جهاني مي انديشد و از اين رو، تابع تحولات و تغييرات اين دنيا و زنـدگي روزمره است بر خلاف منطق تعقّل كه حق جو و واقع گرا است. انسان در پرتو منطق احساس فقـط به منافع دنيوي دعوت ميشود و هر جا كه زمينة سود زميني مهيا بـود و بـوي آن شـامة انـسان را متأثر كرد، هواي نفس وزيدن ميگيرد و آتش شوق شعله ورمـيشـودوانـسان بـه سـمت آن بـه حركت در ميآيد اما اگر پاي چنين منفعتي در بين نباشد هيچ حركتي هم صورت نميگيرد.
منطـق احساس در زبان علّامه طباطبايي، عبارت ديگري از عقلانيت حاكم بـر دنيـاي جديـدي اسـت كـه ريشه در انسان مداري و شاخه در سكولاريسم دارد، اما عقلانيت مبتني بر فطرت سالم انسان كـه
مورد قبول علامه است هم در مبدأ و هم در مقصد، خدا محور است منطق تعقّل كه در مقابل منطـق احـساس قـرار دارد؛ انسان را به عملي راهنمايي ميكند كه حق را در آن ميبيند. كسي كه به ايـن منطـق دل مـيسـپارد پيروي از حق را سودمندترين عمل ميداند خواه سود مادي با آن همراه باشد، و خواه نباشـد. )عقلانيت در نظر علامه طباطبايي
69ص 28۲
پس ميتوان گفت عقلانيت در نظـر علّامـه عقلانيتـي واقـع نمـا و واقـع گـرا اسـت و از شك گرايي و نسبي گرايي فاصله دارد.
ادراكات نظري و ادراكات اعتباري از دقت در كلماتي كه تا بدينجا در طرح و شرح نظرية علّامه طباطبايي دربارة عقلانيت آمد؛
ميتوان دريافت كه ،عقل ميتواند دو كار انجام دهد:
1ـ ادراك حقايق كـه مربـوط بـه هـستهـا و نيستها ميشود
2ـ ادراك خيرات و شرور و يا خوبيها و بديها كه مربوط به بايدها و نبايـدها
ميشود؛ يعني براي عقل دو قلمرو ميتوان در نظر گرفت،قلمرو افعال و رفتار انسان و قلمـرو همة حقايق غير از رفتار انسان.
عقل در هر دو قلمرو، داراي علوم و ادراكـاتي اسـت و از ايـن رو به سخن ديگر، ميتوان گفت علوم و تصديقاتي كه انسانها داراي آن ميباشند بر دو قسم اند:
1ـعلوم و تصديقاتي كه به رفتار انسانها ربطي ندارند و تنها واقعياتي را در خارج كـشف نمـوده، از آنها خبر ميدهند چه اينكه انساني موجود باشد و اعمالي را انجام دهد يا خير، مانند اينكـه چهـار
زوج است، يك نصف دو است، علم موجود است و … ايـن دسـته از علـوم و ادراكـات يـا
بديهي اند يا نظري و كسبيِ منتهي به بديهي اند.
2ـ قسم ديگر علـوم عملـي و ادراكـات اعتبـاري و
قراردادي است كه انسانها در زندگي اجتماعي آنها را وضع ميكنند و فعاليتهاي اختياري خود را
در چارچوب آن قرار ميدهند و اراده ها و خواسته هاي خود را مستند به آن ميكنند،ايـن ادراكـات برخلاف ادراكات قسم اول،حكايت از خارج نمـيكننـد، بلكـه ايـن انـسانهـا هستند كه آثاري را بر آن مترتب ميكنند و به آن خارجيت ميبخشند و چون اين آثار را انسانهـا بر آن مترتب ميكنند، اعتباري و قراردادي انـد و داراي آثـار ذاتـي نيـستند. ايـن علـوم، احكـام و
مقررات و سنن اعتباري هستند كه در اجتماع جريـان مـييابـد ماننـد ولايـت، رياسـت، سـلطنت،ملكيت و مانند آن [5ص 54؛ ] [2صص 7ـ1 ،115ـ 150؛ ] [14صص 9ـ258
برخي حكماي اسلامي از جمله علّامه طباطبايي با توجه به اين دو قلمرو در شناختنيها، معتقد به وجود دو عقل در انسان هستند: عقل عملي و عقل نظري. عقل عملي عقلـي اسـت كـه دربـارة رفتار انسان و خير يا شر بودن و يا نافع يا ضار بودن آن حكـم وداوري مـيكنـد و عقـل نظـري،عقلي است كه دربارة حقيقت اشيا و هستي و نيستي آنها و كيفيت في نفسه آنهـا، بـا قطـع نظـر از اينكه در دايرة رفتار انساني قرار دارند يا نه، حكم و داوري ميكند:بهار /1383شمارة17
70
“العقل الذي يدعو الي ذلك ]اي: الي الحق[ و يأمر به هو العقل العملي الحاكم بالحسن و القبح،
دون العقل النظري المدرك لحقايق الاشياء” )] [2ص: (151
علّامه طباطبايي ادراكات نظري را به دو دسته تقسيم ميكنـد:
1ــ دسـتهاي از ادراكـات نظـري مربوط به اشياي خارجي ميباشند كه راه رسيدن به اين دسته از ادراكات احساس آن اشيا ميباشد و انسان با فكر كردن دربارةآنها ميتواند گزاره هايي راجع به آنها تشكيل دهد. مثل علـوم تجربـي
2ـدسته ديگري از ادراكات نظري وجود دارند كه نه ربطي به خـواص اشـياي خـارجي دارنـد و نـه ربطي به خوب و بد اعمال ما انسانها. اين دسته از ادراكات نظري ـ علوم كلي از جمله بديهيات ـاز طريق حس براي انسان حاصل نميشوند، بلكه خداوند آنها را به نحو تسخير و اعطا به انسانها ميدهد.
ايشان پس از اينكه منشأ به دست آوردن ادراكات اعتباري را الهامات الهي ميدانـد مـيگوينـد؛ انسان در صورتي ميتواند علوم عملي ملهم از خداوند متعال در انجام اعمال صالح بهره منـد شـود كه ادراكات نظري قسم دوم را به درستي تحصيل كرده باشد و متحقق به آنها شود. زيرا اگر در اثر عواملي از درك اين كليات عقلي ناتوان بماند و نتواند حق را از باطل تـشخيص دهـد، نمـيتوانـد الهامات الهي را به درستي دريافت كند. كسي كه معتقد به زندگي اخروي نيست چگونـه ملهـم بـه انجام كارهايي ميشود كه نتيجه آن را در آخرت ميتواند ببيند؟ از طرف ديگر كسي كه در مرحلـة
عمل راه نادرستي را در پيش گرفت و قواي شهودي و غضبي و … از مسير تعـادل خـارج شـدند، قوة ادراك نظرياش را تحـت الـشعاع قـرار مـيدهنـد و آن را از كـاركرد صـحيح بـاز مـيدارنـد.
بدين ترتيب تعامل دو جانبه اي بين عقل عملي و عقل نظري مشاهده مـيشـود. )] [4صـص: 21ــ
.(314
در نظر علّامه طباطبايي معيار پذيرش و تن در دادن به ادراكات نظري ايـن اسـت كـه يـا بايـد بديهي و خود به خود آشكار باشند، به طوري كه انسان مجالي براي تشكيك در مطابقـت آنهـا بـا خارج و واقع نداشته باشد ـ مگر اينكه به گونهاي بيمار باشد ـ و يا بايد در قالـب برهـان صـحيح منطقي بر بديهيات مبتني باشند و سير منطقي ـ منظور همان قواعد اسـتدلال و اسـتنتاج اسـت ـ را امري ميدانند كه هر انساني بالفطره با آن آشنا است و عمل به آن ميكند. بنابراين معيـار عقلانيـت در قلمرو ادراكات نظري، منطقي بودن آنها است. )زيرا عقلانيت چيزي جـز همـاهنگي بـا فطـرت عقلانيت در نظر علامه طباطبايي انسان نيست و فطرت انسان نيز به منطقي بودن يعني استدلال بر مجهولات و اسـتنتاج معلومـات جديد دعوت ميكند [4صص:(259
اما ادراكات اعتباري مستقيماً از واقعيات خـارجي گرفتـه نمـيشـوند و از ايـن رو، از خـارج حكايت نميكنند، بلكه ظرف تحقق آنها در ذهن است و مسئلة مطابقت يا عـدم مطابقـت آنهـا بـا خارج مطرح نميشود.
آنچه كه باعث ميشود انسان اين ادراكات را اعتبار و جعل كنـد، مـصلحتي از مصالح زندگي و نيازها و احتياجات او است. و با توجه به اينكه انسانهاي مختلف، بـر حـسب اختلافاتي كه در عقايد و اغراض خود دارند، احكـام اعتبـاري متفـاوتي را وضـع مـيكننـد.
ا لبتـه دسته اي از اعتباريات است كه محلّ اختلاف نيست، اين دسته از اعتباريات، احكامي است كه عقل
دربارة مقاصد عمومي بشر دارد مانند وجوب تشكيل اجتماع و خوبي عدالت و بدي ظلـم و ماننـدآن. ارتباط اين ادراكات با خارج اين است كه انسان با وضع همين احكام و ادراكات درصدد است تا كمبودها و كاستيهاي خود را برطرف كند و در مسير كمال وجـودي و حقيقـي خـويش، پـيش برود.
از دقت در آنچه كه دربارة ادراكات اعتباري گفته شد ميتوان نتيجه گرفت كه ملاك عقلانيـت در اين دسته از ادراكات، اين است كه داراي مصلحت و غايت صحيحي كـه هماهنـگ بـا فطـرت سالم است، در زندگي باشند و لغو و باطل نباشند و يا در تضاد با كمال اصيل انسان قـرار نگيرنـد.
در اين دسته از ادراكات گرچه كه استدلال منطقي جاري است ولي چون اين ادراكات واقـعنمـا و حاكي از خارج نيستند، برهانپذير نيستند زيرا در اين صورت واجد شرايط برهان نخواهنـد بـود ومعيار مقبوليت و به اعتباري معيار عقلانيت استدلالهاي مربوط به اين ادراكات، اين اسـت كـه واجد اثر شايستهاي در غايت مورد نظر باشند.
صدق در ادراكات نظري و صدق در ادراكات عملي
ادراك نظري، ادراك امور خارجي است و معرفتي است كه از واقعيت عيني خارجي انتزاع شده است. روشن است كه در اين دسته از ادراكات، صدق و حقانيت آنها با ملاحظـة واقعيـت عينـي و مقايسة ذهن و عين معين ميشود. علّامه طباطبـايي بـا پـذيرش نظريـه سـنتي تعريـف صـدق بـه“مطابقت با واقع”، ادراكات نظري را به اعتبار مطابقت آنها با واقع، صدق و صادق ميخواند و به اعتبار مطابقت واقعيت خارجي با آنها، حق مينامد با توجـه بـه تعريفـي كـه بـراي
صدق پذيرفته شده است، وقتي كه به سراغ ادراكات اعتباري و عملي ميرويم، ميبينيم كه در آنجا نميتوان سخن از صدق يا حقانيت گفت، زيرا در ادراكات عملي، حاكي و محكي به معنـايي كـه علّامه طباطبايي در حوزة ادراكات نظري مطرح كردند وجود نـدارد.
ادراكـات عملـي از واقعيـات خارج اخذ شدهاند و از اينرو از خارج حكايت نميكنند تا سخن از مطابقت يا عدم مطابقت آنهـا بروند؛ بلكه محصول جعل و اعتبار ذهن بشرند؛ البته چون اين جعل و اعتبـار بـيمـلاك نيـست و انسان براي سامان دادن به زندگي خود و رفع نيازها و جلب منافع اقـدام بـه جعـل آنهـامـيكنـد،ميتوان از ارزش آنها پرسش كرد و با توجه به تأثيري كه در نيل به اهداف منظور در زندگي بـشردارند، ارزيابي ميشوند، و براساس اين ارزيابي اخذ يا رفض شوند، اما در هر صورت بـا تفكيـك اعتباريات از نظريات و جعلي خواندن اعتباريات وحقيقي خواندن نظريات، نظريات بـه قلمـروي خبر ملحق ميشوند و اعتباريات به قلمروي انشا و به همين سبب، در حالي كه سـخن از صـدق و كذب و ادراكات نظري ميرود، سخن از مفيد يا مضر بودن اعتباريات ميرود و باز به همين دليـل،در حالي كه ادراكات نظري، برهانپذيرند؛ ادراكات اعتباري، برهان ناپذيرند.
عقلانيت، مبناگرايي و واقعگرايي عقلانيت از ديدگاه علّامه طباطبايي پيوند تنگاتنگي با مبناگرايي و رئاليسم دارد.
ايـن پيونـد درحوزة ادراكات نظري روشنتر است. گفتيم عقلانيت در اين قلمرو، “منطقي بودن ادراكات” اسـت.
يعني ادراكات عقلاني، آن دسته از ادراكاتي هستند كه يا خود به خود بديهي و آشـكارند و انـسان پس از تصور صحيح آنها، بدون هيچ ترديد و چون و چرايي آنها را ميپذيرد و تصديق مـيكنـد و يا اينكه در قالب استدلال برهاني درست كه همة شرايط انتاج شامل شرايط مادي و شرايط صوري را دارا است، به بديهيات منتهي ميشوند. پس ادراكات عقلاني، همان ادراكات بديهي يـا ادراكـاتموجه منتهي به بديهيات اند؛در اينجا مبناگرايي علّامه طباطبايي خود را كاملاً آشكار مـيكنـد، زيـرا سبب توجيه ادراكات نظري را ابتناي آنها بر بنيادهاي بديهي مـيدانـد. عقلانيـت علّامـه طباطبـايي افزون بر مبناگرا بودن، واقعگرا نيز هـست؛ زيـرا او ادراكـات نظـري را برگرفتـه از واقعيـتهـاي خارجي و حاكي از آنها ميداند و به همين سبب است كه ميتـوان آنهـا را بـه صـدق و حقانيـت
توصيف كرد.
براي اينكه انسان گزاره اي را تأييد و تصديق كند، بايد به مطابقت آن با واقع پي برده باشد، فهم مطابقت با واقع در »بديهيات« مشكلي ندارد و انسان با تـصور درسـت طـرفينِ گـزاره،بيدرنگ آن را مطابق با واقع مييابد و تصديق ميكند، امافهم مطابقت گـزاره هـاي اكتـسابي بـا واقع، در روند استدلال برهاني اتفاق ميافتـد؛ در اسـتدلال برگـزارة مطلـوب، از بـديهيات و يـا از گزارههايي استفاده ميشود كه در روند استدلالهاي قبلي معلـوم شـدهانـد. در هـر صـورت بـراي تصديق هر گزارة نظري، لازم است تطابق آن با واقع يا صدق آن فهميده شود، خواه خود به خودفهميده شود در بديهيات و خواه با واسطه در اكتسابيات اما در قلمروي ادراكات اعتباري نيز علّامه طباطبايي واقعگرا هستند اما به نحوي غير از آن نحو كه دربارة واقعگرايي او در قلمروي ادراكات نظري توضيح داده شد.
توضـيح اينكـه اعتباريـات در منظر علّامه طباطبايي برگرفته از حقايق خارجي و حاكي از آنهـا نيـستند، بلكـه محـصول جعـل و اعتبار ذهن انسان به قصد تأمين مصالح و دفـع مـضرات در زنـدگي انـسان مـيباشـند؛ از ايـنرو نميتوان آنها را واقعي به معناي حاكي از واقعيت بودن دانست. اما همان طور كه توضيح داده شد.
ادراكات اعتباري، اعتبارات بيهوده و بيمعيار نيستند، بلكه داراي هدف و معيارند و آن اين است كه مصالح و منافعي واقعي را براي انسان تأمين كنند و زيانهايي واقعي را دفع كنند.
پـس جعـل ايـن اعتباريات براي ترتيب دادن آثار واقعي بر آنها و خارجيت بخشيدن به آنها است.
بـه سـخن ديگـر اعتباريات براي تحصيل كمال واقعي جعل و انشا ميشوند و به لحاظ آثاري كه در مقام عمل به بار ميآورند، واقعيت مييابند.
بدين ترتيب عقلانيت علّامه طباطبايي در قلمروي ادراكات اعتبـاري نيـز واقعگرا است، همان طور كه مبناگرا است، زيرا عقلانيت و مقبوليت اعتباريـات را بـر بنيـاد تـأمين مصالح و دفع مضرات، توجيه ميكند. پس مبناگرايي و واقعگرايي در دو قلمـروي عقـل عملـي و نظري، به دوگونة متفاوت است، همان طور كه عقلانيت در ايـن دو قلمـرو، بـه دوگونـه متفـاوت است.
اختلاف در اعتباريات و اثبات دينانسان ادراكات اعتباري را با الهام از احساسات باطني تدارك مـيبينـد، احـساساتي كـه مولـود اقتضائات قواي فعاله وجهازات عامله انسان مانند قواي گوارشي و تناسلي و … است كه انـسان را به انجام اعمالي وادار ميكنند: ميخواهند به چيزهايي دست بيابند و از چيزهـايي دور شـوند؛ ايـن دو اقتضاي جذب و دفع موجب بروز احساساتي از قبيل حب و بغض يـا شـوق و ميـل و رغبـت ميشود و انسان براساس اين احساسات وادار ميشود كـه ادراكـاتي مـشتمل بـر حـسن و قـبح و
واجب و جايز و … را اعتبار كند
ادراكات اعتباري يـا عملي چون مبتني بر احساسات هستند و انسانها از ايـن جهـت كـه در شـرايط مختلـف زنـدگي ميكنند و داراي اخلاق و عادات مختلفند، احـساسات مختلفـي دارنـد و ايـن احـساسات، باعـتبار اختلاف در اعتباراتي ميشود كه از سوي انـسان صـورت مـيگيـرد. يعنـي اخـتلاف در ادراكـات اعتباري ناشي از اين است كه آنها بر احساسات، كه موجب اختلاف ميشوند، مبتني هـستند.
علّامه طباطبايي از همين نكته استفاده كـرده،ضـرورت نبـوت عامـه و تـشريع ديـن را اثبـات مينمايند؛ زيرا اگر انسان باشد و عقلش، هم در تشريع قوانين و هم در اجراي آن، جامعـه انـساني دچار مشكلي جدی ميشود كـه افـراد را از رسـيدن بـه كمـال مطلوبـشان بـاز مـيدارد.
يكـي از مفروضات اين استدلال، مدني و اجتماعي بودن انسان است كه علّامه طباطبايي با تفـصيل بـه ايـن بحث پرداخته است.
بدين ترتيب عقل عملي انسان دچار محدوديتهايي است و نميتوان بهطور مطلـق بـه حجيـت و مرجعيت آن حكم كرد؛ و حتي ضرورت بعث رسل و انزال كتب و شـرايع آسـماني بـا اسـتناد بـه كاستياي كه در احكام عقل عملي ـ بروز اختلاف در تشريع و اجـراي قـوانين و انحـراف جامعـهانساني از مسير تكامل ـ وجود دارد، اثبات ميشود
منابع
.1طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، الجزء الاول، بيروت، مؤسـسه الاعلمـي للمطبوعـات 1417هــ
. م1997
.2طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، الجزء الثاني، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ١٤17هـ 1997م.
.3طباطبايي، م.م1997
.4طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، الجزء السادس، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ١٤17هــ1997
م.
.5طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، الجزء الثامن، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ١٤17هـ 1997م.
.6طباطبـايي، محمـد حـسين، الميـزان فـي تفـسير القـرآن، الجـزء الرابـع عـشر، مؤسـسه الاعلمـي للمطبوعـات،
.م1997هـ١٤17بهار /1383شمارة17
80
.7طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، الجزء التاسع عشر، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1417هـ1997
م.
.8طباطبايي، محمد حسين، قرآن در اسلام، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ پنجم .1370
.9طباطبايي، محمد حسين، شيعه در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوازدهم، .1376
.10طباطبايي، محمد حسين، بررسيهاي اسلامي، به كوشش سيدهادي خسروشاهي، دارالتبليـغ اسـلامي قـم، چـاپ
اول، 1396هـق.
.11طباطبايي، محمد حسين، رسالت تشيع در دنياي امروز، با مقدمه و توضيحات: علي احمدي ميانجي و سـيدهادي
خسروشاهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، .1370
.12طباطبايي، محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، با مقدمـه و پـاورقي مرتـضي مطهـري، قـم، انتـشارات
اسلامي، بيتا.
.13المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ]همراه با پاورقيهاي علامه طباطبايي[، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403هـ1983
م.
.14طباطبايي، محمد حسين، ايه الحكمة، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1416هـ.ق
.15كلانتري، الياس، دليل الميزان، في تفسير القرآن، ترجمه عباس ترجمان، بيروت، موسـسه الاعلمـي للمطبوعـات،
. م1997 هـ1417
.16الشاطي، عادل عبدالجبار ثامر، فهـارس الميـزان فـي تفـسير القـرآن، بيـروت، موسـسه الاعلمـي للمطبوعـات،
.م1997هـ1417
.17دفتر انتشارات اسلامي، فهرست راهنماي موضوعي الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم، .1347
.18مفتاح الميزان.چ